چرا؟؟؟

یک گلایه از کسانی که گفتند هستند...اما نبودند

چرا؟؟؟

یک گلایه از کسانی که گفتند هستند...اما نبودند

فراموشی؟؟؟

می رقصم با آواز عاشقانه ی 

لیدی 

که گذشته اش را 

بادها با خود برده اند...!

غم باور تو؟؟؟

آمده ای

اما

دلخوش آمدنت نمی شوم به این زودی

تو پر از حس تلخ رفتنی!

باید زمان

به وسعت دردهایم

بگذرد

تا

باورم شود

"مرد" برگشته ای شاید!!!

چرا ساده فراموش شدم؟؟؟

این شبهای سرد

سرد می گذرند

اما

می گذرند...

؟؟؟

خسته ام

هزار بار خسته تر از

نگاه خسته ات اما

خوابم نمی برد چرا؟؟؟

بگوییم مرد یا نامرد؟؟؟

اینجا کسی حواسش نیست

زخم هایی هر روز

عمیق تر از زخم های دیروزت

با اولین و آخرین نگاهشان

هدیه ات می دهند و می روند !

آری مردم اینجا با سخاوتند!!!

کافیست باورشان کنی

تا به زمینت بزنند

مردان اینجا

آغوششان جای فرشته ها نیست

شب و روزشان را با دیوها یی می گذرانند

وبی خبرند از گریه های بی صدای فرشته های این حوالی

نامردیست

اگر مرد بخوانیمشان این روزها...