-
فراموشی؟؟؟
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 00:35
می رقصم با آواز عاشقانه ی لیدی که گذشته اش را بادها با خود برده اند...!
-
غم باور تو؟؟؟
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 23:19
آمده ای اما دلخوش آمدنت نمی شوم به این زودی تو پر از حس تلخ رفتنی! باید زمان به وسعت دردهایم بگذرد تا باورم شود "مرد" برگشته ای شاید!!!
-
چرا ساده فراموش شدم؟؟؟
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 00:26
این شبهای سرد سرد می گذرند اما می گذرند...
-
؟؟؟
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 23:07
خسته ام هزار بار خسته تر از نگاه خسته ات اما خوابم نمی برد چرا؟؟؟
-
بگوییم مرد یا نامرد؟؟؟
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 10:07
اینجا کسی حواسش نیست زخم هایی هر روز عمیق تر از زخم های دیروزت با اولین و آخرین نگاهشان هدیه ات می دهند و می روند ! آری مردم اینجا با سخاوتند!!! کافیست باورشان کنی تا به زمینت بزنند مردان اینجا آغوششان جای فرشته ها نیست شب و روزشان را با دیوها یی می گذرانند وبی خبرند از گریه های بی صدای فرشته های این حوالی نامردیست...
-
تو مرا می فهمی؟؟؟
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 08:21
اسپند می سوزانم تا دلم نسوزد!!! آسمان سیاه این خانه یک خدا کم دارد...
-
دل من؟؟؟
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 21:36
امشب من و تمام تنهایی هایم دور هم جمع شده ایم در این اتاق کوچک ... این اتاق کوچک است و دلتنگی های زیادی در خودجای داده شبیه دل من...
-
حرف اول؟؟؟
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 12:50
چگونه آغاز کنم پایان راه را ؟؟؟ اینک این منم ستاره... ستاره ای که هیچ ستاره ای در آسمان به این بزرگی نداشت آسمان خوب میشناسد مرا گاهی با پاهای برهنه به خلوت خدا پریدم وخواستم زیبایی ام را پس بدهم تا دیگر بازی ام ندهند و بگذارند حوصله ام سر برود اما گویی غمها هم عاشق من شده اند...!